نمایشگاه

گزارش:

نمایشگاه آثارهنری باعنوان" بازی ذهن"

 

این نمایشگاه بعدازنمایشگاه اول که آبان ماه 89 درمحله گمرک کوی امیرمحترم یعنی محله زندگی خودم برگزارکرده بودم،دومین فعالیت بنده بودکه دردی ماه درمحله آبادانی مسکن برگزارمی کردم.دردرمانگاه ثامن الائمه ومرکزتحقیقات وتوسعه اجتماعی وارتقاء سلامت که بنا به پیشنهاد ودعوت ریاست محترم آن مجموعه دکتر رشادت  انجام گرفت ، نمایشگاهی درسالنی کوچک،تنگاتنگ بامراجعه کنندگانی که برای درمان ومداوابه آنجا می آمدندوازدحام می کردند،البته کودکان هم شامل این مراجعه کنندگان بودند.نگاه کنجکاوانه وامازیبای بعضی ازآنان بخصوص نگاه کودکان،روزبه روزانگیزه ونگرش جدیدی رادرذهن من به وجود می آوردوشهامت مرابرای اجرای یک برنامه فوق العاده ودورازتصورکه هرگزخودم آنراتجربه نکرده بودم ایجاد می کردواعتمادبه نفس مرابرمی انگیخت،وآن خلاقیت درنوع نگاه به نقاشی کودک بود.

همیشه عادت وبرنامه آن بودکه کودک نقاشی بکشدوبعدبه دیوارپونس زده شودواگرتوان مالی بودجایزه ای به عنوان تشکربه اوداده شودو والدین کودک هم ازسرشوق لبخندی برلبان می نشاندندومی رفتند.درحالیکه نه نقاشی کودک راارزش وبهایی بودونه شخصیت او،امااکنون موضوع متفاوت بود،تفکربه نقاشی کودک وشخصیتش درمن دگرگون شده بودومن به شدت جستجوگر معنای کارآنها شده بودم واین کشف میسرنمی شدمگرآنکه نقاشی راباخودکودک مورد تجزیه وتحلیل قراربدهم.یعنی رفتن ازشکل وفرم ومعنای ظاهری نقاشی به شکل وفرم ومعنای درون بود(نقاشی باچشمان بسته)کودکانی که بالای 6 سال داشتنداین کشف راتجربه می کردندومن این کشف رابرای خودم ژرف ترمی دیدم.ژرف تروژرف تر...

کشفی که گاهی خالی ازدغدغه ها وتلخی ها نبودوذهن دراین بازی مرابه شخصیت پنهان آنان می برد.واقعاًکودک موجودچندبعدی است که فقط بایک بعدنمی شود به آن نگاه کرد.من بسیارسعی می کردم درگفتگوباآنان ویادداشت حرفهایشان درصورت نقاشی هایشان،حداکثراحتیاط راکرده باشم تا به قولی به ذهن شکننده آنهاصدمه ای واردنشود.

درروزهای اول وتاسوم وچهارم،ازبچه هانقاشی باچشمان بسته می گرفتم.البته نه همه آنها،بچه هایی را که ازمدرسه ها می آمدندیامی آوردند.ابتداقبل ازشروع کاربه ردیف می کردم یاروی صندلی ها می نشاندم ویاسرپانگه می داشتم.سپس باگفتن اینکه"چشمانت رابرای دقیقه ای ببندوتاچندتا نفس عمیق بکش"کارم راشروع می کردم.تابه اینگونه کودک درجریان آرامش ذهنی قراربگیرد.گاهی ازشیوه آزمایش ساده تشخیص ذهنی هم کمک می گرفتم.البته سخت گیری نمی کردم.زیرانیت فقط بخشیدن شوروهیجان وکنجکاوی به قوه تخیلات یاذهنیت آنان بود.آنهایی راکه قبول می کردم تا


 

عمیق تربه نقاشی شان توجه کنم به گوشه ای می فرستادم وازآنهامی خواستم نقاشی باچشمان بسته روی کاغذبکشندامابقیه راباچشمان باز...

این کاربااشتیاق انجام می گرفت اماافسوس که وقت برای تجزیه وتحلیل همه نقاشی ها نبود،درحالیکه این کارباید می شد.

درخلال گفتگوباکودکان که انجام می دادم ونقاشی آنها بطورحیرت انگیزی موردتوجه خودآنهاقرارمی گرفت وازهمه مهم تر،والدین آنان،که خود گاهی قاطی گفتگوی من وکودکانشان می شدند.توگویی این بازی ذهن مربوط به آنان می شد.مادربزرگهاو  خاله ها...سعی می کردندجایی برای خودپیداکنند.اماقضیه درروزهای هفتم وهشتم داشت روحیه مراخراب می کرد.زیرایک نقاشی باخودش خصوصی ترین مسائل خانواده رابازگومی کردکه من هرگزتمایل به شنیدن آن نداشتم واین موجب سرخوردگی عصبی درمن می نمودوناچارم می کرددرخانه بمانم واستراحت کنم.

اماباتمام این تفاسیر،نمایشگاه دردرمانگاه رابسیارمفیددیدم.درواقع بگویم من بابرگزاری این نمایشگاه این تفکرراکه درهمه جامی شودنمایشگاه گذاشت رابه وجودآوردم وباحمایت های دوست داشتنی دلگرمی ازسوی بعضی والدین وخودکودکان ودوستانم که درمن توان وانگیزه بیشترراموجب می شدندزیباترمی شد.تجزیه وتحلیل نقاشی بچه هاباحضورخودآنهاووالدین،نگاه جدید ورنگ جدی وقابل بحثی به خودگرفته بودوگاهی کودکان نقاشی های یکدیگرراموردنقدوارزش یابی،قرارمی دادندومن به آنهااجازه می دادم تاخودآنان مدیریت ذهنی خودرادرگفتگوبامن ویابادیگرکودکان تجربه کنندواین احساس را می کردم که آنهایی که درمقطع راهنمایی درس می خواندنداینچنین موردی راهرگزدرزندگی خودتجربه نکرده بودند.

درواقع نمایشگاه رفته رفته ازآن حال وحوای کلیشه ای به فرم واقعی خودشکل دیگری یافت وکسب اعتباردیگری پیداکردواین همان عنوان"بازی ذهن"بودکه برای هرکسی بخصوص کودک ویاوالدین به عنوان یک نوع تفکردرمانی ویامشاوره به آن نگاه می شد وحتی پارااز این معنای ساده فراترگذاشته وپای صحبت های دیدگاه چندجوان تحصیل کرده ویاغیره به میان کشیده شدکه من سه نمونه دارم.توگویی درکنج خلوت مرکزدرمانی محله آبادانی مسکن،وجودهمچنین نمایشگاهی می توانست عظیم ترازحدیک تصویرکوچک درمکانی کوچک باشد.انسانها چقدربزرگندوچقدرماکوچک به آنهانگاه می کنیم.

به هرحال نمایشگاه باوجودبعضی کاستی ها،شیرینی های بسیاری برایم ارمغان آوردکه برخودم واجب دیدم که برای آن وقت بگذارم وازسوی ارگانی ویامسئولی،برای آن سرمایه گذاری مادی ومعنوی      من به خودم افتخار می کنم وبه شهامت بگویم اگردراین مدت بیست سال واندی،من برای کودکان ویادرباره کودکان پژوهش نمی کردم،مطلب نمی نوشتم یاقصه سلسله واربه رشته تحریردرنمی آوردم،اکنون ثمره آنرا به این زیبایی وشگفت انگیزی نمی دیدم کودکان هم اینچنین بامن راحت به گفتگونمی نشستند.گفتگویی که ازسراشتیاق وشیطنت بود نه اجباروسخت گیری.زیرامن هم درمقابل آنهاکودک بودم.این لطفی بودکه ازدرون بدلیل توانایی بازی ذهن بدست می آوردم.همانندنمایشگاه اولم این توانایی رادیدم اهالی ومردمانی که بانگاه به آثارم موجب میشدتااحساس درونشان راهمانندکودکان راحت وصمیمی بامن درمیان بگذارند.مردمانی حال درهرفرم وشخصیتی که بودند تحول را با هم احساس می کردیم.

اکنون درمحله آبادانی مسکن ودرمانگاه ثامن الائمه،عشق به صورت دیگری نقاشی می شددر صورت بچه های مدرسه،مربیان آنان،والدین کودکان وکودکان...

اگرچه دراین نمایشگاه،تبلیغات آنطوربایدوشایدکه لازمه دعوت اهالی ومردمان محله به آنجابودانجام نگرفت ومن مخاطبانی جزکودکان ویاوالدین آنهاکه اتفاقی وعبوری به آنجامی آمدندنداشتم،اماهمین اینان،خودمبلغ نگاه من بودندواین نمایشگاه درحدوقواره خودمخاطبان بسیاری راجذب خودنمودکه بازهم به خودم افتخارمی کنم.

درپایان جای داردازریاست محترم مرکزتحقیقات وتوسعه اجتماعی وارتقاء سلامت،سرکارخانم دکتررشادت که مراتاپایان نمایشگاه همواره مورد لطف وتشویق ودلگرمی خودقراردادندتشکروقدردانی خودرااعلام کنم وهمچنین ازعزیزان شاغل دردرمانگاه واهالی خوب محله آبادانی مسکن وازهمه مهم تربه خودم خسته نباشی بگویم.

 

هوشنگ احمدی صوفیوند